درس فلسفه تربیتی اسلام سال تحصیلی 78-1-79

مطالب
سیره به عنوان یک منبع در مباحث تربیتی 1
نگاه فقهی و نگاه تربیتی به سیره 2
پيش فرضهايي كه در مقام استنباط از روايات و منابع فقهي نیاز داریم 3
بحث اصالة المولويه 4
انواع ارشادات شارع مقدس 6
ثمره ارشادات واقعی در علوم انسانی 7
گزاره های توصیفی شارع 8
قاعده اصالة الالهيه 11
اصل حمل الفاظ بر معاني عصر صدور 12

 

نکته اول: ما به جاي اينكه اينجا وارد بعضي از بحثهاي ريز تر تربيتي بشويم فعلا به يک سلسله مباحث روش شناسي بحث مي پردازيم که اين يک نکته است.
نكته دوم اين است كه مباحث روش شناسي اينجا مطرح مي شود كه طبعا يک بُعد اصولي، فقهي، البته بيشتر بُعد اصولي خاصي دارد منتهي تا آنجايي كه در اصول چيزي باشد ما تكرار نمي كنيم جاهايي كه در اصول كمتر مطرح شده و با يك سبقه اي كه در مباحث تربيت مي تواند سودمند باشد با اين ديد و نگاه ابن مباحث را اينجا مطرح مي كنيم.
نكته سوم اين است كه بعضي از مباحث روش شناسي كه اينجا مطرح مي شد خيلي اختصاص به ترتبيت به معناي خاص ندارد، بعضي از قواعد و بحثهاي روش شناسي كه مي كنيم فرض بگيريد در مديريت هم مطرح است دقيقا عين مباحثي كه ما در تعليم و تربيت داريم در چند حوزه ديگر از علوم اسلامي مطرح است و در مديريت هم مطرح است و احيانادر بعضي از رشته هاي ديگر هم مي تواند مطرح باشد.
سیره به عنوان یک منبع در مباحث تربیتی
با ياد آوري دو سه نكته بر مي گرديم به بحثي كه شروع كرديم گفتيم كه يكي از منابعي كه در مباحث تربيتي به آن استناد مي شود و همين طور در بخشهاي ديگري از علوم انساني و مباحث ديگري مثلا مديريت و ...، سيره پيامبر و ائمه عليهم السلام هست كه از آن فراوان استفاده مي شود چه سيره خود پيامبر اسلام و ائمه معصومين، يا سيره پيامبران گذشته، يا حتي سيره قولي كه به آن سيره نمي گويند نظام قولي كه در خود قرآن حاكم است اينها همه مي تواند مشمول بحث ما قرار بگيرد كه البته اين آخري در مورد خداوند تعبير سيره نمي شود ولي به هر حال قابل توجه هست و بعضي از مباحثي كه اينجا مطرح مي كنيم آن را هم شامل مي شود، يعني شيوه تربيتي كه خداوند در قرآن پيش گرفته است چگونه مي گويد؟ نه اينكه در مقام تربيت چه چيزي گفته كه انجام بدهيد، چگونه انجام داده است و سخن گفته است، سنن حاكم بر قول خداوند و كيفيت رفتار تربيتي خدا است، كار به هم رفتارهاي تكويني خداوند نداريم البته آن هم مي تواند مورد توجه قرار بگيرد، ولي كيفيت قولي خدا در قرآن و احاديث قدسيه است.
تدريج يا تكيه در آيات مكي در بعضي از مسائل در آيات مدني و بعضي از محورهاي ديگر كوتاه بودن و بلند بودن و خيلي از نكاتي كه بعضي در معاني بيان و بديع آمده و يك قسمتهايي هست كه با ديدهاي جددي تربيتي مي توانيم به آن توجه بكنيم. اينها مي تواند مشمول بحث ما بشود گرچه سيره پيامبران گذشته هم اينطور است بخصوص سيره هايي كه در قرآن هم آمده اگر همين مغنيه مرحوم شهيد را ملاحظه بكنيد و خيلي از كتابهاي ديگر يك سلسله از نكات و تحليلهاي تربيتي از همين سيره قضيه موسي و خضر استخراج كرده اند يا از مواجهه حضرت ابراهيم در بحث با كفار و ملحدان خيلي از نكات تربيتي و ... را استفاده كرده اند و همين طور سيره هاي پيامبران كه در قرآن نقل شده يا در منابع معتبر ديگر نقل مي شود، به هر حال دامنه بحث ما شامل سيره پيامبر و ائمه و پيامبران مي شود و كارهاي نوع مواجهه خداوند هم با انسان در بحثهاي تربيتي هم ما تعميمش مي دهيم مي گوييم آن هم مي تواند مشمول بحث بشود گرچه عنوان سيره آن را نمي گيرد. اين طرح بحث بود.
يك سري نكات را جلسه قبل عرض كرديم الان ما مي خواهيم ببينيم كه اين سيره تا يك حد كوتاهي و به اجمال در منابع اصولي ما از سيره بحث شده است و اينكه چه محدوده اي دارد و چه دلالتهايي به لحاظ استباط حكمي ما مي توانيم داشته باشيم.
نگاه فقهی و نگاه تربیتی به سیره
ما اينجا آن بحثي كه خيلي ناقص است با يك شكل فشرده و فهرست وار تكميل مي كنيم و بر آن نگاه تربيتي هم مي افزائيم در واقع به سيره يك وقتي به نگاه فقهي مي شود نگاه كرد و نگاه حكمي كه چه احكامي مي توانيم از اين بگيريم؟ آيا مي توانيم تجويز يك روشها يا ترجيح روشهايي يا عوامل تربيتي را از آن به عنوان فقهي بهره بگيريم يا نه؟ و در مرحله دوم هم يك نگاه تربيتي خواهيم داشت اگر گفتيم در محدوده فقهي نقصها و مشكلاتي در استفاده از سيره بود يا دامنه استفاده از آن خيلي گسترده نبود ببينيم وراي آن استفاده هاي فقهي كه در مسائل تربيتي مي شود از سيره مي شود اشت وراي آن چه بهره هاي تربيتي مي شود برد غير از بهره هاي فقهي كه مي شود برد كه البته تا حدي اين بحثهايي كه مي كنيم در حوزه هايي مثل رفتارهاي سياسي و اجتماعي و مديريتيشان شامل مي شود و عرض كردم دامنه بحث ما آن قسمتها را مي گيرد الان بحث مهمي كه در سيره ائمه هست فعاليتهاي سياسي آنها بوده سيره اي كه امام رضا داشته يا امام موسي بن جعفر يا ائمه ديگر داشتند، روشهايي كه در مواجهه با دشمنن يا مخالفان به كار مي بردند اينها همه مي تواند مشمول اين قواعدي كه ما مي گوييم قرار بگيرد.
پيش فرضهايي كه در مقام استنباط از روايات و منابع فقهي نیاز داریم
ما آن نگاه فقهي قضيه را البته فقهي كه در مقام تعيين مسائل تربيتي است اگر بخواهيم به بحث سيره بيندازيم در آن مقام كه مقام اول است براي اينكه ما وارد بحث كيفيت و ميزان و حدود دلالت سيره بر اين مباحث تعليمي و تعلمي و تربيتي داشته باشيم فكر مي كنم يك گام به عقب برگرديم و نكته اي كه قبلا به آن اشاره كرديم اينجا کمي بازتر بكنيم كه اين نكته كاملا مقدماتي است منتهي مفيد است كه دوستان به آن توجه بكنند چون در فقه و اصول به اين شكل مطرح نشده من مطرح مي كنم و آن بحث پيش فرضهايي است كه ما در مقام استنباط از روايات و منابع فقهي داريم. اين اجتهادي كه بين ما رايج و متداول است كه با همين اجتهاد در مسائل تربيتي مي توانيم وارد بشويم و بايد وارد بشويم و در انواع و اقسام ديگر اين مبتني بر پيش فرضهايي است كه اين پيش فرضها را معمولا در مقام استنباط از روايات و سنت قولي، جايگاه و پايگاه استوار و محكمي دارند و اينها را در آن فضاي سنت قولي و اقوال ائمه مورد اشاره قرار مي دهيم بعد با آن الگو مي آييم ببينيم كه در رفتارها و سيره هاي ائه از جمله سيره هاي تربيتي آن مدل قابل تطبيق هست يا نيست؟
پس ما يك بحث مقدماتي داريم مُدل استنباط ما در انواع احكام از جمله احكامي كه در حوزه تعليم و تعلم و اخلاق و تربيت و ... قرار مي گيرد، اين مُدل اجتهادي كه در اين جاها به كار مي رود مبتني بر يك سلسله اصول و پيش فرض هايي است كه مرتكز ما است و شما به آن توجه داريد منتهي من آنها را رديف مي كنيم كه در بحث بعد بتوانيم از آن استفاده بكنيم.
ما وقتي وارد فقه مي شويم يك مباني مفروضمان هست كه با آن مباني استنباط مي كنيم.
اين مباني يك سري مباني عام و كلي است كه اصل وجوب اطاعت خداوند و وجوب اطاعت ائمه است اين يك مباني خيلي بعيدي است و در واقع يك مباني بعيده اي داريم اگر تقسيم بكنيم يك مباني بعيده داريم كه اينها را مي شود به وجوب اطاعت خداوند و وجوب اطاعت پيامبر و ائمه است ما علي القاعده اينها را فرض گرفتيم مباني در واقع پيش فرضي است كه برايش استدلال داريم و پايش هم ايستاديم که همان مسلمات مي شود، وجوب اطاعت خدا و وجوب اطاعت پيامبر و اصل جاودانگي دين و اسلام، اينها يك سري قواعد عمومي است كه استدلال احكام كه مقدمات فقهي خيلي كلي هست اما يك سري مباني ما داريم كه مباني قريبه اجتهاد ما است كه به اين وجه هم مي توانيم آن قسمت که ممكن است چيزهاي ديگري هم اضافه بشود در اينجا شش هفت اصل بسيار مهم است كه متأسفانه در اصول ما اينها جدا بحث نشده است، كم و بيش گاهي اصوليين ما و بزرگان ما گوشه و كنار بحثي كرده اند در حاليكه استحقاق اين را داشت كه كه اينها در اصول با دامنه وسيعي كه دارد مورد بحث بيشتري قرار بگيرد.
بحث اصالة المولويه
1ـ يكي بحث اصالة المولويه است بحث جاودانگي اسلام و بحث عدم نسخ كه اينها بحث شده اند البته اصل عدم نسخ در اصول بحث شده اينها بحثهاي كلي است، اما چيزهايي كه مهم تر و نزديك تربه اجتهاد است يكي بحث اصالة المولويه است.
بحث اصالة المولويه مبتني بر اين بحث است كه در واقع خداوند يا ائمه معصومين كه سخن مي گويند دو جور مي توانند سخن بگويند،
يكي ارشادي است
يكي مولويه و در برابر ارشاديه است.
ارشاديت كه مي گوييم معنايش اين است كه شارع يا مولا نه از حيث مولويت بلكه از آن جهت كه يكي از عقلا است و تابع رسوم و قواعد زمان خودش است احياناً يك چيزي را طبق ضوابط زمان خودش مي فرمايد.
فرق مولويت و ارشاديت در احكام و هنجارهاي شرعي اين است:
در اوامر ارشادي و نواهي ارشادي ثواب و عقاب مترتب مي شود ارشادي که مقابل مولويت است برايش ثواب و عقاب مترتب مي شود، مولويت آن است که برايش ثواب و عقاب مترتب نشود.
هر سخني كه در قرآن بيايد يا در كلمات يكي از معصومان وارد بشود، در معرض اين تقسيم است كه اين سخن از جايگاه ارشادي صادر شده به عنوان يك سخن ارشادي است، يا اينكه يك سخني است كه در حوزه متون دين مولويت خودش را اعمال مي كند. عين اينكه مجلس شوراي اسلامي و قانون گذاري تشكيل مي شود هرچه در مجلس مصوبات گذشته مي شود، جايگاهش اعمال مولويت است قانون مي گذارد كه به دنبالش مجازات وجود دارد، اما ممكن است در مجلس چيزهايي گفته بشود كه در حوزه قانون گذاري نيست اين مثل اينكه مذاكرات مجلس خبرگان انجام مي شود آن مذاكرات در مقام جعل قانون نيست مقام مصالح و پشت صحنه احکام است به هر حال شايد سخن بگويد يا در حوزه ارشاد است يا در مسائل تربيتي و اينها است، در مسائل تربيتي و اينها خيلي جاها شارع سه مرحله براي تربيت ذكر كرده است يا براي اينکه آموزش نماز بدهد مي گويد در فلان سال اينطور نماز را آموزش بدهيد، يك جاهايي معلوم است مولوي است آنجايي كه مي گويد نماز بخوانيد يا روزه بگيريد آنجا روشن است يا قرائن كه است که قبل از ثواب و عقاب ذكر كرده است، جاهايي هست كه معلوم است ارشادي است كما اينكه در روايات پزشكي بعضي اين ادعا را كرده اند مي گويند رواياتي كه در باب پزشكي وارد شده، اينها در مقام مولويت نيست، در مقام ارشاد است بر حسب آنچه كه در آن زمان بوده حضرت ارشاد مي كند اينكه اگر كسي امر و نهي كند يك منقسط ديني دارد يا عقاب و ثوابي دارد، البته همان آثاري كه دارد شارع هم آن را مي گويد بعضي از جاها روشن است با قرائن و ثواب و عقاب مولوي است، بعضي جاها روشن است كه ارشادي است.
احكام مولوي خودش پنج قسم است و پنج قسم بودن احكام مولوي معنايش اين است كه در واجب ثواب دارد در حرام عقاب دارد در مستحب ثواب دارد، در مكروه هم بحثي است مباح مي گويد ثواب و عقابش ندارد مولوي كه مي گوييم در واقع به لحاظ امر و نهي مي توانست مولوي بكند ولي مولوي نكرد در واقع عدم جعل ثواب و عقاب است از موضوع مولوي مي گويد من در حوزه مولويت ثواب و عقابي ندارم. كراهت نوعي عقاب اخروي دارد يا نوعي منقسطي دارد كه شرع آن را از حوزه مولويت مي گويد رعايت بكن. بعضي جاها معلوم است كه مولوي است بعضي از جاها روشن است ارشادي است با قرائن، مثلا در روايات پزشكي خيلي ها اينطور گفته اند كه ارشادي است مقدمه اش همه ارشادي است.
جايي كه معلوم نيست چي؟
اينجاست كه ما اين اصول و متد اجتهادي ما مبتني بر يك اصالة المولويه است، يعني اصل اين است كه سخنان پيامبر و معصومين، سخنان هنجاري و دستوريشان ار جايگاه ثواب و عقاب صادر مي شود و در واقع ناظر به يك نوع اعمال مولويت است نه به عنوان يك امر ارشادي كه مثل بقيه مردم که يک چيزي مي گويند اين اصل است ما اين اصل را مي دانيم به اين اصالة المولويه مي گويند متأسفانه زواياي بحث خوابيده نشده و در واقع يكي از مباني بحث هاي روشن فكري جديد همين است كه آنها در واقع جهت گيري بعضي از بحثهاي روشن فكري جديد اين است كه مي خواهند دائره دلالت اصالة المولويه را محدود بكنند مثلا بحثي كه دارد، روايتي از عامه نقل مي كنند كه از پيامبر اكرم فرمود كه وقتي درخت و ... را تلقيح مي كنند حضرت فرمود براي چه تلقيح مي كنيد يكي گفت كه اين اثر را دارد بعد حضرت فرمود كه شما اعلم به امور دنياكم، شما در امور دنيايتان اعلم هستيد بنابراين من خيلي در امور دنيوي و ... دخالتي ندارم و اگر يك وقتي هم مطلبي بگويد در واقع ارشادي است اين چيزي است كه عامه نقل كرده اند بحث اين روايت را كه الان عرض كردم بخواهيد ببينيد آقاي سبحاني كتابي دارند كه زير نظر ايشان نوشته شده است به نام موسوعه طبقات الفقهاء، اين دو جلد مقدمه دارد آن جلد اولش و دومش اواسط جلد اين بحث را مطرح كرده و بعد هم خواسته جواب بدهد البته بحثش عميق نيست ولي طرحش خوب است، به هر حال يك مواردي معلوم است كه مولوي است و يك مواردي معلوم است كه ارشادي است اما ما در اصول و مِتُد اجتهاديمان اصل را بر مولويت مي گيريم، اين عين اين است كه آنچه كه از مجلس مي گذرد جايگاه مجلس قانون گذاري خودش يك قرينه مقامي است براي اينكه جايگاه، جايگاه حقوقي و قانون گذاري است هر چه از آنجا بيرون بيايد اصل اين است كه مولوي است، مولوي به معناي عرفيش، يعني قانون ، دستور است از موضع كشوري و با همان قانون مجازاتي كه وجود دارد مگر اينكه خلافش ثابت بشود اين چيزي است كه ما در اينجا داريم بنابراين ما يك اصالة المولويه داريم كه در واقع پشتوانه ما است مثال كسي مي گويد كه شارع اينكه گفته مثلا روش آموزش نماز چيست يا در اين مرحله اين طور رفتار بكنيد در آن مرحله آن طور رفتار بكنيد ممكن است كسي بگويد آن نوع اصل عقلائي است، شارع هم يه عنوان اينكه يكي از عقلا است مطابق عصر و زمان خودش به عنوان امر عقلائي اين روش ها را بيان كرده است ولي پاسخ ما از موضع اجتهادي كه الان داريم روشن است ما مي گوييم يك اصالة المولويه داريم كه مقام شارع اقتضاء مي كند كه اصل را در اين بگيريم الا عن يمنع مانع و قرينه خاصه اي قائل بشود براي اينكه اين نيست.
رواياتي كه مي گويد كه قلة العيال احد اليسار ، يا حِکم و مصالح را ذكر مي كند آيا مي شود از اينها حكم استفاده كرد يا نه؟ اينها را به حکَم و مصالح دنيوي و حِکم و مصالح اخروي تقسيم كرديم اگر مصالح اخروي بشود بي ترديد حكم مولويت است، اما اگر دنيوي باشد اقسامي دارد علي الاصول ما در آن بيانهايي كه سبقه دستوري يا هنجاري دارد يا به دلالت مطابقه يا به دلالت التزام يا تضمن دارد ما در آنها اصالة المولويه جاري مي كنيم منتهي يك بحث ما در مقام شك در ارشاديت و مولويت اصل بر مولويت است عين اينكه در اصول بحث كرديم مثلا شك در تعبدي و توسلي اصل توسلي است يا شك عيني يا كفايي است؟ كه لازم بود در همان اوايل اصول اين بحث بشود و در واقع ريشه بسياري از بحثهاي روشن فكري جديد است در حوزه احكام و اينها اين يك بحث است ما اصل را بر مولويت مي گيريم، اين بحث بين مولويت و ارشاديت است.
انواع ارشادات شارع مقدس
يك سخن ديگري اينجا وجود دارد كه قابل دقت است اين سخن دوم در ارشاديت است كه خود ارشاد دو نوع است ارشادات شرع بر دو نوع است:
ـ يك وقتي كه ما مي گوييم ارشاد به امر واقع هست و نفس الامر واقعي دارد ارشاد به اينكه حق مطلق مي كند.
ـ يك وقتي ارشاد به يك چيز عصري و مقيد به عصر زمان و خودش است اين هم دو قسم است كه جايي اين مطلب را بحث نكرده اند ممكن است كسي بگردد جزئياتي را پيدا بكند، همان روايات پزشكي كه وارد شده فرض مي گيريم كه ارشادي است يعني شارع نمي خواست ثواب و عقاب درست بكند نمي خواهد با سخنش موضوع و زمينه ثواب و عقاب درست بكند اين نيست.
دو نوع ارشاد مي تواند تصور بشود:
ـ يك وقتي مي گوييم شارع وقتي مي گويد كه دل درد كه پيدا كردي اين غذا را مصرف بكن يا پنير را با گردو بخور يا در مورد گوشت دارد كه كُنه كَباباً ، گفتيم اينها ارشاد است اين ارشاد يك وقتي مي گوييم ارشاد عصري است در آن زمان فهم و ارتكاز عقلائي بر يك چيزي بوده كه شارع همراهي با آن كرده و طبق زمان خودش سیال كرده و طبق پزشكي زمان خودش جواب مي دهد.
ـ يك وقتي هست كه مي گوييم ارشاد حضرت به امر واقعي است كه علي القاعده سابق هم هست نه اينكه يك چيز مطابق عصرش باشد ولو اينكه واقعا درست هم نبوده نه ارشاد به واقع است اين باز يك بحث ديگري است كه ممكن است ما بگوييم حتي آنجايي هم كه ارشاد دارد و امر و نهي ندارد ارشاد به امر واقع مي كند ارشاد حقيقي حق مي كند، نه ارشاد به چيزي كه آن زمان متداول بود.
ثمره ارشادات واقعی در علوم انسانی
ثمره اش در علوم انساني كه مي رسيم خيلي جاها اين نوع ارشادات خيلي به درد ما مي خورد مي گوييم اين ارشاد كاشف از يك واقعيت است، يك نفس الامر واقعي است كه قاعدتا مي تواند ماندگار و ثابت باشد ولي اگر بگوييم ارشاد عصري هست و مطابق با زمان حرف مي زند،
اگر ارشاد حقيقي باشد يا ارشاد عصري باشد فرقش اينجا ظاهر مي شود كه ارشاد حقيقي يك قاعده به دست فرد مي دهد، يك قاعده اي كه واقعا حق است. چطور يك پزشك يا علم تجربي مي تواند قانون وضع بكند امام هم چون حق مي گويد ولو اعلام مولويت نكرده ثواب و عقاب درست نكرده ولي حق مي گويد كه آثار هم دارد. هر حقي هم در عالم آثاري دارد منتهي اين آثار دنيوي بوده و به آن حدي نرسيده كه شارع اعمال مولويت بكند تا اينكه بگوييم نه اين ارشاد، ارشاد اصلي است اين مثل لباس است اينكه پيامبر اكرم در جامعه عرب بوده و لباس عربي مي پوشيده، يا نوع كفشش كفش خاص بوده علي القاعده نمي توانيم بگوييم كه واقعيتي در اين قضايا وجود داشته، مرسوم و متداول بوده حضرت هم اين طور پوشيده است. اين نوعي ترجيح داشته خيلي بين اين دو ارشاد فرق وجود دارد اين بحثي است كه بعد از اصالة المولويه است.
بنابراين يك سؤال اين است كه مولوي است يا ارشادي است؟ ما مي گوييم اصل مولويت است.
يك سؤال اين است كه آنجايي كه ارشادي است ممكن است كسي بگويد كه اصل مي گويد و ارشاد واقعي مي كند، نه ارشاد اصلي مطابق آداب و رسوم زمان خودش و فهم زمان خودش، نه ، حضرت به عمق قضيه نگاه مي كند و سخن مي گويد. ارشاد حقيقي و ارشاد عصري است. ممكن است مصالح و مفاسد در درجه اي باشد كه ثواب و عقاب در حيطه شرعي برايش مترتب است
مبناي اين استدلال اين است كه سخن او مبتني بر مفسده و مصلحت است، منتهي اين مصلحت و مفسده در حد فهم متداول آن زمان يا اينكه نه ، در حد مصلحت و مفسده واقعي جدي، منتهي آن مصلحت و مفسده واقعي به درجه اي نرسيده كه او اعمال مولويت بكند چون هر مصلحت و مفسده اي به آن حد نمي رسد كه اعمال مولويت وجوب يا استحباب بياورد، اين يك بحث خيلي جدي است مثلا «اطيعوا الله» را ما حكم ارشادي مي گيريم مي گوييم «اطيعوا الله» اطاعت خدا واجب است منتهي مي گوييم اينجا وجوب مي تواند وجوب شرعي باشد و الا يلزم التسلسل، پس اين اطيعوا ، ارشاد است ولي ارشاد به يك حق واقعي است يعني با حكم عقل است كه به صورت قاطع و منجز عقل مي گويد مالك مطلق را بايد اطاعت بكني اين ارشاد به يك امر واقعي فرا اصلي ماندگار عقلاني قطعي است، نه آداب و رسومي كه آنوقت اين طور مي فرمودند و همراهي كرده است.
اين است كه گاهي ما فكر مي كنيم همين كه گفتيم اينها مولوي نيست و ارشادي است قضيه تمام مي شود شايد ما از نظر اينكه تكليف شرعي براي ما نمي آورد، ولي براي اينكه ما را به واقع برساند ارزش دارد واقع نمايي دارد گرچه حكم نمائي ندارد، آنوقت اين بحث دوم ما را به اين بحث سوم مي رساند.
بحث سوم اين است که ، اين بحثها همه در گزاره هاي هنجاري و دستوري بود اما ما گزاره هاي ما غير هنجاري و دستوري داريم. بيشتر در ذهن ما اين است كه اصل اين است كه ارشادات ارشاد حقيقي است يعني پيامبر و امام چيزهاي واقعي را مي فرمايند، نه اينكه هماهنگ با زمان خودش كه احيانا غلط هم هست مي فرمايد همچين اصلي بعيد نيست باشد البته جاي تأمل وجود دارد.
ما فعلا رفتارها و الهام ها و استفاده هاي تربيتي يا مديريتي يا اجتماعي كه مي خواهيم از سيره بكنيم را كاري نداريم و سر و كار ما با اقوال است ولي اينكه مقيد به آن شرائط مي شود يا نمي شود بعداً بحث مي كنيم.
من مي خواستم فهرست اينها را ذكر بكنم ولي مي بينم طرحش بد نيست به هر حال در بحثهاي جديد علوم اسلامي درگير با مباحثي هستيم كه منطقس در اصول هم خيلي ساخته و پرداخته نيست؛ اين يكي كمي فراتر از بحثي است كه من عرض مي كنم منتهي جزء ضروريات بحثهاي تربيتي ما است.
گزاره های توصیفی شارع
بحثي كه اينجا مطرح مي شود اين است كه اين حرفها در گزاره هاي دستوري و هنجاري است اما در گزاره هاي توصيفي ، که يک سري گزاره ها داريم که توصيفي است، آنوقت در آن گزاره هاي توصيفي را ما مي توانيم تقسيم بكنيم.
ـ گزاره هاي توصيفي و اخباري شارع؛ وقتي از يك حقائقي خبر مي دهد شارع و در لسان شارع، اِخبار از يك حقائقي وارد شده است اين گزاره ها ربطي به عمل و رفتار من ندارد، بلکه واقع اين طور است.
ـ بخشي از اين گزاره ها مربوط به عواقب معنوي و فرا مادي است مربوط به اوصاف خدا و قيامت و معاد و برزخ است، آن گزاره ها يك نوع گزاره هاست يک نوع گزاره ها و اخبارهايي است كه شارع از يك قوانين و قواعدي در همين عالم و از يك كاركردهاي رواني ما خبر مي دهد «خُلق الانسان ضعيفا» يا كاركردهاي اجتماعي ما و مسائل مختلفي كه اخباري است حکمي در مورد آنها نيست، از يك واقعيتي اخبار مي دهد، اخبار در موضع انشاء هم نيست كه بگوييم مثل «يغتسل» كه جمله خبري است ولي در مقام انشاء است، نه واقعا خبري مي دهد، يك قانوني را گزارش مي دهد در اينجا اين بحث اين بحث مطرح هست شارع در اينجا در مقام اعمال مولويت حكمي و ثواب و عقاب که معقول نيست، اِخباري می‌دهد در مورد اين اخبارهاي شرعي اين بحث مطرح هست كه اينها در واقع همه ارشاد به واقع هستند يعني ارشاد اينجا با معناي اخبار از واقع است منتهي براي اين ارشادها بحث مي آيد كه اين نوع ارشادهاي شرع، اصل اين است كه ارشادهاي واقعي است و دارد اخبار از امور واقع مي دهد، اينكه مي گويد «الملك يبقي مع الكفر و لايبقي مع الظلم» قانون واقعي را ذكر مي كند يا اينكه «خلق الانسان ضعيفا» و امثال اينها اصل اين است كه كاركردهايي دارد منتهي اين اخبارها و توصيف هاي واقع نماي شارع، آمدنش در کلام شارع معمولا منظور تربيتي دارد يعني با يک مقدماتي ولو بعيده يك نوع كاركرد تربيتي دارد يعني انسان را به خودش آگاه مي كند تا بهتر بتواند خودش را بسازد «خلق الانسان ضعيفا» يعني انسان اينطور يا آنطور است اينها در واقع زمينه را فراهم مي كند كه انسان در مقام خودسازي يا احياناً دگر سازي فضا درست دستش باشد اين است كه اخبارهاي شارع در گزاره هاي توصيفي و اخباري در مورد آنها اين دو نكته را توجه داشته باشيم:
ـ يك نكته اين است كه اين اخبارها معمولا يك كارکرد اخلاقي، تربيتي دارد يعني ولو با مقدمات بعيده به نحوي در رفتارهاي انسان تأثير دارد.
ـ يكي هم اين است كه اصل اين است كه اين اخبارها باز اخبارهاي اصلي و آن زمان و اين طور حرفها نيست اصل اين است كه واقعا اين اخبارها اخبارهاي واقع نما است و سخن از حق و واقع است اين هم در گزاره هاي توصيفي است كه اين بحث واقع نما بودن اينها و حكايت اينها از يك نفس الامر واقعي يا اينكه از يك امر عصري لغزان و لرزان حكايت مي كند، بين اين دو ما اولي را قائل مي شويم اين يك بحث در مورد اصالة المولويه است.
نتيجه:
پس اصل اين است كه سخنان هنجاري و دستوري مولا را مولوي مي دانيم يعني زمينه ساز عقاب و ثواب تلقي مي كنيم الا اينكه يمنع مانع. اين يك قاعده شد
قاعده دوم اين است كه در گزاره هاي هنجاري ارشادي و در گزاره هاي اخباري و توصيفي در اين دوتا اصل اين است كه اينها حق و واقع حق هستند و واقع را براي ما مي نمايانند، نه اينكه يك چيز عصري نسبي را براي ما ذكر مي كنند، نه واقعا مشير به بك حقائق واقعي هستند. اين دو تا اصل است كه ما اينجا داريم كه البته اصل مولويتش از نظر منطق و اصولي كما بيش مرحوم نائيني و آقاضياء و ديگران در بين كلماتشان اينها را دارند ولي اصل دوم اين که در گزاره هاي ارشادي، اصالة الحقية مطلقه، در واقع در گزاره هاي ارشادي و اخباري شارع است اين در اصول و اينها خيلي مهم است که اين را مفروضش گرفتند گر چه متأسفانه بيشتر به آن نپرداختند که بنياد اجتهاد ما بر آن استوار است و لذا ما وقتي وارد چيزهاي تربيتي مي شويم بحث دانشها و ارزشها که در متدولوژي را که مي کنيم ما مي گوييم كه در مورد تربيت مي گوييم اصل اين است كه در منطق گفتارها و رفتارها از لحاظ منطق گفتاري اصل اين است كه مولوي است. اين دو اصل است كه البته اولي نسبت به دومي كمتر مطرح شده است.
اصل بعد اين است كه حكمي كه شارع در جايي بيان فرموده است در كلام، نه در رفتار ؛ ما بعد از اينكه مولوي شد و از ارشاديت جدا شد ، اين سؤال مطرح مي شود كه اين حكم مولوي را به عنوان اولي ذكر ي كند يا به عنوان ثانوي؟
مثال اين است كه وقتي مي فرمايد "مسكر حرام است" يا "النكاح سنتي" ترغيب به نكاح كرده يا به اولاد داري كرده، بعد از اينكه گفتيم اين ارشاد نيست بلکه مولوي است، اين مولوي اولي است يعني خود اين عنوان به عنوان اولي وجوب يا استحباب يا حرمت دارد يا اينكه به خاطر عناوين ثانويه اي اين حكم را فرموده است، اصل اين است كه روايات مي گويند به عنوان اولي احكام را مي گويد حمل يك روايت بر يك عنوان ثانوي قرائن خاصي مي خواهد گاهي در جمع ها و موارد خاص در فقه مواجه مي شويد و ملاحظه مي کنيد كه اينكه امام اينطور فرموده به خاطر عنوان ثانوي بوده كه آنوقت عارض شده است. وقتي شارع فرموده "لا تشرب الخمر" يا گفته است "نماز واجب است" يعني خود اين به عنوان اولي اين حكم را دارد منتهي جايي كه حمل بر عنوان ثانوي بكنيم البته الآن مثالي در ذهن من نيست.
ما مي خواهيم بگوييم وقتي شارع جايي ترغيب به نكاح مي كند اين به دليل اين است كه نكاح بما هو هو استحباب دارد، يا اينكه به خاطر اين است كه در آن زماني براي نكاح عنوان ثانوي عارض شده بود.
مي خواهيم بگوييم همان جايي كه روي عنوان خاصي حكمي مي آورد ما شك مي كنيم كه اين به عنوان خودش اين حكم را دارد يا به خاطر اينكه در آن زمان عنوان ثانوي برايش عارض شده بود امام اين حكم را فرموده اند اين را نمي توانيد انكار بكنيد اين شك را ما مي گوييم اصل اين است كه عنوان اوليش را بيان مي كند.
عنوان ثانوي حرج و ضرر و اضطرار و اكراه و اينها عنوان ثانوي است، منتهي وقتي شارع آمده گفته است اين واجب است يا اين حرام است، نمي دانم اين بما هو هو وجوب و حرمت داشته يا به خاطر اينكه حرجي بوده؟ يا به خاطر اينكه ضرري بوده؟ يا به لحاظ عنوان ديگري شارع اين حكم را آورده بود؟ ما مي گوييم به عنوان اولي است. قبول داريم عنوان ثانوي است.
معلوم است حرج يا ضرر رفع شده و ... عناوين ثانوي است كه به احكام اوليه بر مي گردد، در حكم ثانوي عناوين ثانويه در درونش نهفته است كه يك چيزي ديگري هست من آن را عرض كرده ام منتهي من مي خواهم بگوييم يك جاهايي معلوم است كه ثانوي است يك جاهايي هم قطع داريم که عنوان اولي است، ولي يك جايي آمده گفته اين حرام است نمي دانم به عنوان اولي حرام است يا اينكه يكي از عناوين ثانوي عارض شده و حرمت مي آورد به عنوان خودش حرام است و اصل اوليت است و لذا وقتي رواياتي در وجوب يا حرمت چيزي وارد شده، نمي گوييم چيزي آمده و اين حكم را آورده است، بلکه مي گوييم خود اين بما هو هو اين حكم را دارد.
وقتي كه مي گويد اين امر واجب است نمي دانيم كه اين بما هو هو واجب است مثل اينكه مي گوييم الصلوة واجبة يا اينكه به لحاظ عروض يكي از عناوين آن وقت امام فرموده اين واجب است و الان عوض شده، ما مي گوييم اين به عنوان اولي دليل داريم اين هم قاعده اي است كه مقابل قاعده ثانويه اينجا داريم .
قاعده اصالة الالهيه
بحث ديگري كه اينجا هست اصالة الالهيه در مقابل احكام وِلايي است اين هم از قواعد مبنايي استنباط ما است يعني وقتي امام مي گويد "خمس يا زكات بگيريد" دو نكته در مورد اينها داريم؛
ـ يك احتمال اين است كه اينها از وضع ولايي و با توجه به مسائل حكومتي و ولائي اين حكم را مي دهد كه طبعا متغيير و متحول است
ـ يا اينكه به عنوان حكم ماندگار جاويدان الهي اين حرف را مي زند.
بعضي جاها معلوم است كه حكم، الهي است مثال؛ در عبادات معلوم است احكام الهي است ولايي و حكومتي نيست، يك جاهايي داريم كه براي ما روشن است ولايي است مثال؛ امام جواد صلواة الله عليه خمس را تحليل كرده اند و فرموده اند ما چند سال خمس را از شما نمي خواهيم كه اخبار تحليل بنا بر آنچه كه خيلي ها مي گويند اين يك حكم ولايي بوده ولي در عهد و زماني با مشكلاتي كه شيعه داشتند و اينها از موضع حكومتي و ولايي خودش استفاده كرده مي گويد من عفو كردم اينجا معلوم است ولايي است، ولي جاهايي هم مي آيد ما احتمال مي دهيم از موضع ولايي كار را انجام مي دهد و احتمال الهيتش هم هست مثال مقبوله عمر بن حنظله است. در بحث هاي فقه تربيتي ،مقبوله عمربن حنظله كه مي گويد من انظر الي رجل منكم عرف احكامنا و نظر في حلالنا و حرامنا، آن را من حاكم صلح قرار دادم اين بحث است كه حكم الهي است كه حكم مي دهد كه اينها حق قضاوت دارند يا از حوزه ولايي خودش مي گويد من اين حق را به آنها دادم يا فرض بگيريد كه امام از تنبيه بيش از سه تا منع كرده است يك احتمال دارد كه حكم الهي باشد يا احتمال دارد كه حكم ولايي باشد مثل بخش نامه هايي كه دولت اصل تنبيه را منع كرده به عنوان حكم حكومتي نه حكم اولي چون حكم اولي تنبيه در حدي مجاز است حكم ولايي تنبيه را منع كرده است فقهاي ما اصل را بر الهيت مي دانند حكم الهي است حمل حكم بر اين ديدگاه و نكته نظر ولايي در اين چيزهاي تربيتي و حكومتي يا اجتماعي جاهاي مختلفي بايد يك چيز خاصي بگوييم. بحث تقيه و ... به نحوي عناوين ثانويه است كه گاهي كه احتمال مي دهيم كه سخن امام از باب تقيه صادر شده باشد اصل عدم تقيه است مي شود جدا بگيريم در واقع اصل عدم تقيه ما داريم اصل ديگر كه اينجا وجود دارد در بحثهاي تربيتي كه وارد بشويم اصل اصالة عدم تقيه داريم. اصل اينكه دارد اصالة الموضوعيه في العناوين اين هم از بحثهاي مهم است كه در مباحث خود ما كاربرد دارد.
شارع و امام وقتي كه حكم يا عنواني را مي آورد مثلا مي گويد خمر حرام است دو احتمال مي دهيم:
ـ يك احتمال اين است كه بگوييم خمر بما هو خمرٌ حرام است.
ـ يك وقتي هست كه احتمال مي دهيم كه خمر از لحاظ اينكه مصداق يك چيز ديگري است كه آن موضوع اصلي است مي گويد حرام است حكم كه روي عنواني مي آيد ما مردد هستيم بين اينكه خود عنوان مستقلا تمام موضوع است يا اينكه اين عنوان موضوعيت ندارد، مصداق موضوع ديگري است خمر بما هو هو، حرام است يا اينكه خمر به لحاظ اينكه مصداق مسكر است حرام است و دليلش اين مي شود كه وقتي خمر از مصداقيت بيرون رفت آنوقت حرمت ندارد ولي وقتي خودش بما هو هو حرام باشد مطلقا حرام است يا اينكه خيلي وقتها ما اين ترديد را داريم كه احتمال مي دهيم آن چيزي كه حكمي روي آن رفته است ، خودش موضوعيت ندارد و مصداق موضوع ديگري است و از نظر شرعي اصالتي ندارد يا مشير به طريقي كه در اصول و اينها دارد اين چيز ديگري است كه ما به عنوان مشير داريم كه اين عنوان خودش موضوعيت ندارد، از لحاظ مصداقيت هم كار ندارد عنواني است كه اشاره به عنوان ديگر عرفي دارد اين فقط در حد مشيريّت در دليل قرار گرفته است آثار اينها خيلي متفاوت مي شود و باز در اين بحثهاي تربيتي مديريتي و حكومتي و بحثهايي كه در حوزه علوم انساني است و به نحوي ديدگاه فقهي هم مي تواند به آن منعكس بشود يكي از چيزهاي مهمي كه مطرح مي شود اين است كه آيا اينها موضوعيت دارد يا موضوعيت ندارد؟ مثال؛ در سيره اينكه امام احتجاج و مناظره مي كند فرض بگيريم سيره امام اين را مي رساند كه احتجاج و مناظره بماهوهو مطلوبيت دارد يا اينكه از باب اينكه مصداق چيز ديگري است كه آن زمان مصداق امر مطلوب ديگري است كه آن زمان اين مصداق وجود داشته و از اين جهت امام به آن ترجيح داده است و الا ممكن است يك وقتي اين مصداقي نداشته باشد يا مصداق هاي بهتري پيدا بكند كه اين رنگ ببازد اين احتمال ديگري است كه بسياري از روشن فكری ها در اين جا ظاهر مي شود، باز اصوليين ما مي گويند اگر قرينه داريم كه عنوان مشير عنوان ديگري است يا اصالة ندارد مصداق عنوان ديگري است قرينه داريم ولي اگر قرينه نداريم اصل اين است كه اين عناوين با همين شكل مفهومي خودشان وقتي در كلام شارع وارد مي شوند اصالة دارند خيلي چيزها اينجا مطرح مي شود اينكه به هرمنوتيك خيلي ربط دارد عنوان بعدي است كه من عرض مي كنم اين هم يك عنوان است .
اصل حمل الفاظ بر معاني عصر صدور
بحث ديگر اين است كه اصل حمل الفاظ بر معاني عصر صدور است كه يكي از چيزهايي است كه در هرمنوتيك مطرح مي شود بر معاني عصر صدور است و تحولاتي كه در معنا پيدا شده است اينها را بايد از دائره آنهايي كه در شرع وارد شده، حذف کرد، نمي توانيم بگوييم آنوقت حكم را روي عقل يا چيز ديگري آورده كه مفهوم جديدي پيدا كرده است، يا مفهوم جديدي در حكمت آورده، وا‍ژه حكمت از واژه هايي است كه تحولات زيادي داشته است الحكمة ضالة المؤمن اين حكم آن زمان مفهوم ديگري داشته است و اين زمان مفهوم ديگري پيدا كرده خاص يا عام شده معلوم است كه اصل اين است كه ما لفظ را بر معنايي حمل مي كنيم كه در عصر صدور بود.
اصل ديگري كه ما داريم اين است كه آن اصل اينكه مولا "کون المتکلم في مقام البيان من ناحية قيود والخصوصيات،اينكه مولا در مقام بيان است در مقدمات اطلاق گفته مي شود منتهي آنجا بحث و دامنه اش بسط دارد و مطرح مي شود، بحث دامنه اش خيلي فراتر است همان بحث عمقش خيلي بيش از اين حد است وقتي شارع چيزي فرمود احتمال مي دهيم كه حكمي كه گفته "النكاح سنتي" يا آنجايي كه فرمود "تناكحوا تناسلوا" احتمال مي دهيم كه اين حكم مقيّد به زمان آن وقت است يا به انسانهاي با اين خصوصيت است يا به شرائط اقتصادي ويژه است يا احتمال مي دهيم كه اين حكم و اين دستور مقيد به شرائط زمان يا شرائط مكان يا خود مكلف است ماده اي كه ملكف با آن تماس پيدا مي كند انواع احتمالات وجود دارد، همه اينها را ما نفي مي كنيم با اينكه مولا آنچه كه در مقام جعل قانون منظور مولا هست آن را در بيانش أخذ مي كند حداكثرش اين است كه متصلا يا منفصلا . در مقام بيان آنجا مي گوييم مقام بيان به نحو قيد متصل است كه خاص است ولي اين متصلا أو منفصلا است كه با چيز اصولي مقداري تفاوت دارد، آن يكي از مسائل اصولي است اين در واقع يك بنياد تفكر اجتهادي ما روي اين اصل است، يعني اين هم يك امر عقلايي است وقتي مجلس قانون مي گذارد اصل اين است كه قيودي كه مي خواهد اينجا أخذ مي كند يا در قوانين قبل و بعدش أخذ شده است. اين اطلاق اطلاق كمي بالاتر از مقامي است، آن اطلاق بياني است و اين اطلاق مقامي است يعني اينكه مجموعه قيودش را در بيانات متصل و منفصلش مي گيريم، نه اينكه در آنچه كه در مقام بيان است. ما اين را اصل عدم دخالت قيود زمان و مكان و قيود ديگر در گزاره حكمي مي گوييم اين حرف اول به اين شكل نوشته بودند منتهي ريشه اش را به اين شكل گفته اند كه اصل عدم دخالت قيود و شرائط زمان و مكان و ديگر فروض و شرائط است الا اينكه ثابت بشود كه اين غير حكمي است. اين ريشه آن است ما اين اصل را كه زمان ويژه آن هست يا شرائط اقتصادي يا شرائط اجتماعي دخيل در حكم نيست، مثلا وقتي حكم عرفي را بيان كرده كه "دست را قطع بكن" ممكن است بگوييم شرائط وضع رفاه اقتصادي كه باشد اين حکم آمده اين احتمال در مورد اين هست، ولي فقيه مي گويد اصل اين است كه اين شرائط دخالت ندارد براي اينكه او در مقام قانون گذاري است و مقام قانون گذاري، مقامي است كه چيزي كه مي گويد حقي كه شخص مي خواهد بايداينها را بايد ثبت بكند متصلا أو منفصلا ، ريشه آن اين است.
يك وقتي هست كه مي گوييم كه اگر قيدي منظور نظرش بود بايد بگويد، قيد زمان يا مكان باشد بايد بگويد.
يك بحث ديگر اين است كه اصولا بيان احكام در شرائط خاص زماني و مكاني بوده است. ما قاعده كلي داريم كه شرائط خاص زماني و مكاني قرينينت ندارد بر اينكه تقيد به حكم باشد. نفي قرينيت زمان و مكان دخالت در حكم دارد. در قضاياي عصري و شخصي نمي شود كمي دائره اش از شخصي بيشتر است اين جا است.
پس يك بحث اين است كه در مقام بيان است و بنابراين فعل هاي غير وارد در دليل، چه زمان چه مكان چه هر چيز ديگري فعل هاي غير وارد در دليل دخالت ندارد اين يك قاعده است الا اينكه ثابت بشود.
اصل بَعدي اين است كه صدور يك حكم در شرائط خاص زماني و مكاني قرينيت بر اين ندارد كه قيد بزند، نفي مقيديت شرائط زمان و مكان است كه در واقع به نقلي قضيه شخصي يا حقيقيه است، در واقع اصل نفي مقيديت شرائط زمان و مكان و مخاطب و ... امثال اينهاست شرائط فيزيكي كه در آن عصر وارد بشود و ثابت بشود اصل اين است فضا و شرايط ديگر قرينه بر اين مي شود كه اين حكم اخلاقي تربيتي اجتماعي مقيد به آن عصر و زمان و مكان است اينها با اندك تفاوتي كه دارد در واقع جدا مي شوند و همه اينها مقدمات استنباط و ... است يعني اصل اين است كه اختصاص به مخاطب و مكلف و زمان و مكان خاص ندارد.
خود زمان آقاي خامنه اي حفظه الله شنيدم تناکحوا تناسلوا مال آن زمان بوده است، در ارتباط با مباني اجتهادي دارد ما مي گوييم اصل اين است كه اين مقيد به زمان ما است منتهي در مباحث الاصول هم گاهي گفته مي شود منتهي خلاف اين بايد قرينه پيدا مي كند سؤال و جواب كه مي شود انسان چاره اي ندارد. اينها اصول و قواعد بسيار مهم و اساسي است كه بسياري از شبهات و بحثهاي اصول در همين حوزه احکام به همين جاها برمي گردد.